شفاي جواني كه ظاهرا فوت كرده بود و به ضريح دخيل بسته شده بود
اين قضيه توسط حضرت آيت الله حاج سيد محمد مفتي الشيعة بيان شده است:
ايامي كه در نجف اشرف بودم، يك روز به كربلا مشرف شدم. كاري لازم داشتم و قرار بود با شخصي در حرم حضرت عباس عليه السلام ديدار كنم. پس از تشرف به حرم حضرت سيدالشهداء عليه السلام، به حرم حضرت عباس عليه السلام آمدم و بعد از زيارت در بالا سر حضرت عليه السلام، مشغول خواندن قرآن شدم تا شخص مزبور سر وعده اي كه داده بود بيايد.
در قسمت بالا سر حضرت، نزديك ضريح، جواني مريض (حدودا سي ساله) را ديدم كه گويا دكترها گفته بودند، كار او از معالجه گذشته و بهبودي پذير نيست، و لذا اقوامش او را براي استشفا دخيل بسته بودند.
باري، من مشغول قرآن خواندن بودم، كه ديدم يك زن محجبه كه عباي عربي سياهي پوشيده و روبنده اي بر چهره داشت، نزد من آمد و به فارسي گفت: آقا، اين جوان ظاهرا فوت كرده است و خادمها چند بار گفته اند: مريضتان را كه به ضريح بسته ايد، باز كنيد و ببريد! ولي اين عربها اعتنا نكرده اند، حتي خود خادمها خواسته اند كه دخيل را باز كنند، عربها با آنها دعوا كرده و مانع شده اند و ديگر خادمها جرئت اقدامي را ندارند. شما تشريف بياوريد و اين مريض را كه مرده است باز كنيد، زيرا شما سيد هستيد و از آنجا كه عربها براي سادات احترام خاصي قائل هستند، مانع شما
نمي شوند. من در جواب گفتم: خانم، من زبان آنها را در موقع صحبت كردن درست نمي فهمم.
خانم مزبور خيلي اصرار كرد، ولي من قبول نكردم و لذا رفت به خود آن عربها، به زبان خودشان، سخني گفت: كه در نتيجه ديدم چند نفر از آنها به طرف من آمدند و يكي از آنها دست مرا بوسيد و مطلبي را گفت كه فهميدم از من دعوت مي كند شالي را كه مريض خود را با آن به ضريح بسته بودند، باز كنم، زيرا از بهبودي وي مأيوس شده اند.
من بلند شدم و نزد ضريح آمدم، جمعيت زيادي در اطراف ضريح و پيرامون شخص مريض بودند. ديدم ظاهرا آن مريض فوت شده و رنگش به زردي گراييده است. خواستم پارچه و شال را باز كنم، ولي شخصي از زائرين به من گفت:
آقا شما باز نكنيد! اين گونه كارها، كار اين خدمه است و آنان از شما گلايه خواهند كرد كه چرا در امور آنان دخالت مي كنيد! من كنار رفتم و از رواق خارج شدم. ولي چون منتظر آن رفيقي بودم كه با وي وعده ي ديدار داشتم، دوباره از در ديگري وارد رواق شدم و به قصد زيارت حضرت عباس عليه السلام (به عنوان نيابت از ارحام و گذشتگان خودم) داخل حرم شدم و زيارت كردم. سپس آمدم در كناري و مشغول نماز زيارت شدم.
جمعيت در بالاي سر زياد شده بود. يكوقت ديدم سر و صدا بلند شد! خيال كردم آن جوان فوت كرده، و ارحام او سر و صدا به راه انداخته اند. ولي وقتي بلند شدم و آمدم، ديدم آن جوان شفا يافته و بلند شده است! زنها هلهله ي شادي مي كردند و اشعار عربي مي خواندند. لحظه اي نگذشت كه مردم به سمت جوان هجوم آوردند و به بوسيدن دست و پيشاني وي مشغول شدند.
جماعتي هم كه در صحن بودند فهميدند كرامتي از حضرت ظاهر شده است و دويدند و آمدند و به پاره كردن لباسهاي وي پرداختند تا براي تبرك ببرند! خدمه ي حرم نيز كه در اثر كثرت جمعيت خوف از آن داشتند كه جوان صدمه ببيند مانع هجوم و حمله ي مردم مي شدند. پس از آن، ديگر به علت ازدحام، اطلاع تفصيلي از جريان پيدا نكردم و به نجف برگشتم. [1] .
[1] چهره ي درخشان، ج 1، ص 477.
تاریخ : پنج شنبه 8 فروردين 1392 زمان : 1:27نویسنده : اميرعباس
شفاي بيماري وسواس، با ديدن وضوي حضرت ابوالفضل
صاحب كتاب حياة العباس عليه السلام حاج شيخ محمد جعفر شاملي، در ص 60 مي نويسد: حاج سيد موسي زيارت نيا، صاحبخانه ي ما، در مشهد حكايت كرد:
شيخ محمد نامي از اهل تبت چين، بسيار شايق بود كه موفق به تحصيل علم شود. وي ضمنا دچار مرض وسوسه بود و در هنگام وضو بسيار به زحمت مي افتاد و از اين مشكل به تنگ آمده بود. شيخ محمد به نجف اشرف مشرف گشت و براي روا شدن اين دو حاجت، پاي ضريح حضرت امير عليه السلام به تضرع و زاري پرداخت و از حال طبيعي بيرون رفت. در آن وقت شنيد كه گوينده اي گفت: تو موفق به تحصيل علم مي شوي، و براي رفع وسوسه نيز نزد حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام برو.
شيخ محمد گفت: چون به حال آمدم، برخاستم و به كربلا آمدم و به زيارت قبر امام حسين عليه السلام و سپس به زيارت حضرت ابوالفضل عليه السلام پرداختم. آنگاه به مدرسه آمدم و شب را در حجره اي به سر بردم.
چون خوابيدم، در عالم خواب مشاهده كردم كه به حجره آمدم. ديدم پيغمبر
خدا صلي الله عليه و آله و حضرت امير عليه السلام نشسته اند. سلام كردم، آنها به من جواب دادند و فرمودند: بنشين! همان طور كه نشسته بودم، حضرت ابوالفضل عليه السلام آمدند و به حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم سلام كردند و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: بنشين! سپس حضرت امير عليه السلام نزد حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به تعريف از حضرت عباس عليه السلام پرداختند. حضرت خاتم الانبياء فرمودند: مي دانم! حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كردند: يك انعام و هديه اي به او بدهيد.
حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: بهترين هديه اين است حضرت عباس عليه السلام برخيزد، وضو بگيرد و به نماز بايستد و ما،به جماعت، به او اقتدا كنيم!
حضرت عباس عليه السلام برخاستند و وضو گرفتند، آب كمي به صورت خود زدند و آن را شستند: سپس به شستن دست راست و دست چپ پرداختند و در پي آن مسح كشيدند و در پايان وضو رو به من كردند و فرمودند: «ما اين طور وضو مي گيريم!» سپس من از خواب بيدار شدم، و پس از آن ديگر وسوسه اي هنگام وضو نداشتم. [1] .
[1] چهره ي درخشان، ج 1، ص 496.
تاریخ : پنج شنبه 8 فروردين 1392 زمان : 1:18نویسنده : اميرعباس
نام من چادر است. نام مادرم حجاب و پدرم عفاف است.
روزگارم بد است و از همه شما دلگیرم...
من جز صدفی برای نگهداشتن دُرُّ و مروارید نیستم.
شما از من که میراث خانمی پهلو شکسته هستم خوب محفاظت نکردید، هیچ وقت یادم نمیرود،...
از کوچه تا بین در و دیوار همیشه همراهش بودم وقتی زمین خورد، خاکی شدم...
وقتی سیلی خورد، در صورتش بودم، وقتی بین در و دیوار محسنش سقط شد، خونی شدم...
خوب میدانم چه دردی کشید تا من را برای شما به ارث گذارد، و شما با من چکار کردید...
شما کار را به جایی رساندید که میخواهند من و مرا با زور و بگیر و ببند به دیگران غالب کنند و من خوب میدانم چرا کارم به اینجا کشیده شده..............
بقیه این مطلب رو در ادامه مطلب بخونین
نویسنده : اميرعباس
برچسبها: چادر, حجاب, دردل و دل های یک چادر!, میراث خانمی پهلو شکسته,
وقتي كه حضرت رسول اكرم6در فضيلت جهاد سخنراني ميفرمود و بانوان مسلمان در ملاقات با ايشان از محروميت خود از مشاركت در جهاد گلايه ميكردند، آن حضرت طي حديث مفصلي فرمود:
«آيا راضي نيستيد هنگامي كه يكي از شما از همسر خود در حالي كه او از شما خشنود است باردار شود ثواب كسي را داشته باشدكه روزها روزه بگيرد و شبها براي عبادت خدا بپاخيزد و چون زايمان كند هر جرعهاي كه از شير او درآيد و هر بار كه طفل پستان او را ميمكد براي هر جرعه و هر بار مكيدن ثوابي داشته باشد و اگر براي شير دادن و مراقبت از كودك شيرخوار شبي بيدار گردد پاداشي معادل آزاد كردن هفتاد بنده در راه خدا داشته باشد؟»
تاریخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392 زمان : 22:52نویسنده : اميرعباس