تو آسمون همیشه از یه ارتفاعی به بعد، دیگه هیچ ابری وجود نداره. پس هر وقت آسمون دلت ابری بود، با دنیا نجنگ، فقط اوج بگیر.
نویسنده : اميرعباس
تا شعلة هجران تو خاموش کنم
بر آتش دل ز صبر، سرپوش کنم يک لحظه غم تو را فراموش کنم تا نقش تو را به ديده منقوش کنم تا جام محبت تو را نوش کنم تا زمزمة نوازشت گوش کنم صد بوسه بر آن دست و بر آن دوش کنم برگيرم و، بوسم و، در آغوش کنم زين عطر تو قلب خويش، مدهوش کنم اين داغ، عيان، ز لاله گوش کنم زآن چشمة چشم خويش پرجوش کنم برخيزم و، پيکرم سيه پوش کنم؟ هرگز نتوان به اشک، خاموش کنم شعر از : حبیب الله چایچیان (حسان)
بسيار بکوشيدم و، نتوانستم
اي کاش، دمي دهد امانم اين اشک
آخر چه شود، شبي به خوابم آئي
بنشيني و، در برت، مرا بنشاني
گر بار دگر مرا در آغوش کشي
سجاده تو، که ميدهد بوي تو را
چون درد فراق تو، ز حد درگذرد
از حمله غارت به دلم آتشهاست
گويند به من، يتيم غارت زده ام
ديگر اگر اي پدر نخواهي برگشت
اين داغ حسين، جاودان است (حسان)
نویسنده : اميرعباس