كرامات العباسيّه (معجزات حضرت ابالفضل العباس (ع) بعد از شهادت)

لوطى عظيم
((لوطى عظيم )) به حرم مطّهر ((حضرت ابوالفضل (ع ))) رفت و پنجه طلا را از ضريح دزديد و عرض كرد: ((يا اباالفضل تو با فتوتى و دست و دل بازى ، از تو نمى ترسم .))
پنجه طلا را خواست در بازار كربلا بفروشد، ترسيد او را دستگير كنند، برگشت و متحير ماند كه چه كند.
بار دوم به بازار آمد، باز جرأ ت فروش پنجه را پيدا نكرد.
بار سوم كه به بازار رفت مردى به او گفت : دنبال چه ميگردى ؟
((لوطى )) جوابى نداد و داستان را مخفى و پوشيده نگه داشت .
دو باره آن مرد گفت : دنبال چه ميگردى ؟ باز جوابى نداد.
آن مرد او را به مغازه اش دعوت كرد، و به او ناهار داد و پذيرايى كرد و بعد چنين گفت : پنجه را به من بده ، و به من گفته اند هر قدر لازم دارى به تو بدهم و بعد در صندوقها را باز كرد و مبلغ زيادى را در اختيار ((لوطى )) گذاشت .
((لوطى عظيم )) گفت : ((چه خوب است كه آدم با اهل فتوّت و جوانمرد سر و كار داشته باشد.))
سپس از كرده هاى خود پشيمان و نادم شد و توبه كرد.
نظرات شما عزیزان:
تاریخ : دو شنبه 12 فروردين 1392 زمان : 1:10
نویسنده : اميرعباس